اشعار شهادت امام علی (علیه السلام)

اشعار شهادت امام علی (علیه السلام)


شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی
کمی ز غربت خود را برای من گفتی

چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی
چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی

چقدر حرف دلت را به چاه میبردی
چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی

دم غروب سلامی به همسرت دادی
گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی

دلت گرفت پدر یاد مادر افتادی
ز شعله های در و از لگد زدن گفتی

یتیم ها که برای تو شیر آوردند
ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی

تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال
ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی

سحر به رسم سفارش کنار عباست
فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی

نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب
تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی

ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت
ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی

شاعر ؟؟؟؟

**************************


اگر نگاه کنی پیش پای چشمانت
یتیم پُر شده در کوفه های چشمانت

مگر چه دیده ای از شهر کوفه ی من که
گرفته باز دوباره هوای چشمانت

به غیر اشک خجالت نداشتم آقا
نداشتم که بیارم برای چشمانت

و در قبال تمام جفای چشمانم
ندیده ام بخدا جز وفای چشمانت

نشسته ام که کمیل نگاه تو باشم
که مستجاب شوم با دعای چشمانت

تو مُهر سجده من ؛ تو ابوتراب منی
رواست اینکه بیفتم به پای چشمانت

و یطعمون علی حُبّه شما هستید
منم اسیر و یتیم و گدای چشمانت

بخوان دو آیه برایم ؛ دو آیه از چشمت
سپس مرا بنشان در حرای چشمانت

چه دیده ای که دو چشمت دو کاسه ی خون شد
چه دیده ای به مدینه ، فدای چشمانت

به پیش چشم تو یاس تو را چقدر زدند
چقدر صبر نموده خدای چشمانت

و میخ قصه ی تلخیست در نگاه شما
که سالهاست گرفته عزای چشمانت....

رحمان نوازنی

********************


سکوت می وزد و بادها پریشانند
و در به در همه در کوچه های بارانند

شب است و تشنگی نخل ها نمی خوابند
یتیم های خدا هم گرسنه ی نانند

قنوت نافله ها هم ز درد می سوزند
به یاد مسجد و محراب نوحه می خوانند

هزار آدم آواره ی پشیمان گرد
دوباره منتظر سوره های انسانند

تمام کوفه پر از ردّ اشک های علیست
و چاه ها که پر از ناله های پنهانند

شکست فرق نماز خدا به شمشیری
به من نگو که دگر کوفیان مسلمانند!

هنوز خون سرش روی فرق محراب است
و جمع قبله نشینان هنوز گریانند

هنوز کوفه  و شهر مدینه می گریند
و بین یک در و دیوار روضه میخوانند

رحمان نوازنی

*********************

دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد
وقتی تو را بابای من دنیا ندارد

رفتی ؛یتیم بی قرار شهر کوفه ...
...حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد

رفتی برای زینب تو خستگی ماند
دیگر پرستارت به پیکر نا ندارد

خونت نوشته گوشه محراب مسجد
این کوه طور عاشقی موسی ندارد

دنیا پدر جان تا خود روز قیامت
مانند تو گریه کن زهرا ندارد

رفتی و از این شهر بردی مهربانی
کوفه برای ماندن ما جا ندارد
 
رفتی خیال دشمن تو گشت راحت
در سر به غیر از فکر عاشورا ندارد

فکری به حال روزگار دخترت کند
در روزهایی که حرم سقا ندارد

محمد حسین رحیمیان

 *********************

بابا اتاق پر شده از بوی مادرم
وقتش رسیده پر بکشی سوی مادرم
دیگر خجل نباش تو از روی مادرم
فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم

*از پشت در دوباره تو را می زند صدا *
*تا که به دست تو بدهد محسن تو را*

سی سال در نبودن مادر شکسته ای
پهلو به پهلویش پس آن در شکسته ای
در کوفه های درد مکرر شکسته ای
از مردم و نبودن باور شکسته ای
 

*گر چه شکسته ای و دلت هم شکسته تر*
*این دل شکسته را هم از این کوفه ها ببر*

 
یادت که هست مادر ما قد خمیده بود
یادت که هست گیسوی مادر سپیده بود
یادت که هست محسن خود را ندیده بود
یادت که هست غنچه خود را نچیده بود

*آنروزها که قد تو آنجا خمیده شد *
*موی منم شبیه تو بابا سپیده شد*

مادر رسیده عطرپیمبر بیاورد
تو تشنه ای برای تو کوثر بیاورد
مرهم برای این دل پرپر بیاورد
تا خار را زدیده تو در بیاورد
 
*حرفی بزن که مونس تو مادر آمده*
*حالا که استخوان زگلویت در آمده*

بابا بگو به مادرم از غصه های من
از کوفه های بعد تو و ماجرای من 
از بی حسین گشتن من از عزای من
از کوفه گردی من و از کربلای من

*بابا بگو که زینب خود را دعا کند*
*بعد از حسین زود مرا هم صدا کند*

مادر رسید و زخم سرت را نگاه کرد
گریه برای گودی یک قتلگاه کرد
پس رو به روسیاهی خیل سپاه کرد
نفرین به رقص خنجر مردی سیاه کرد

*وشمر جالس ... نفس مادرم گرفت *
*سر که به نیزه رفت دل معجرم گرفت*

رحمان نوازنی

**********************

 

چشم های به رنگ خون ات را
بر پرستار خود کمی وا کن
دلِ من شور می زند بابا
گریه های مرا تماشا کن

**

گر چه بستم شکاف زخمت را
خونِ تازه دوباره می ریزد
گر چه بر معجرم گره زده ام
لخته خون، پاره پاره می ریزد

**

بعد لبخند قاتلت بر من
تو چرا خنده می کنی بابا
شب بی مادریِ ما را باز
این چنین زنده می کنی بابا

**

 واژه هایی که خاطرات من است
باز تکرار می کنی هر بار
کوچه ی تنگ، خنده و هیزم
میخ در، دود، آتش و دیوار

**

مُردم از روضه خوانی ات امشب
سوختم پایِ هر وصیت تو
سرِ شب از شکاف در دیدم
حال عباس را ز نیت تو 

**

دست او را گرفتی و گفتی
رو سپیدم کن ای رشید علی
پیش زهرا کن آبرو داری
آبرویم بخر، امید علی

**

جان تو، جان خواهرت زینب
ای علمدار کاروان حسین
حیدر بی مثال عاشورا
جان تو، جان دخترانِ حسین

 **

نکند کودکی شود تشنه
نکند دختری زمین بخورد
نشود با تو خیمه ای بی تاب
نکند مادری زمین بخورد

**

دست هایت اگر زمین افتاد
نام زهرا به لب ببر، جان گیر
بدنت را سپر کن و بشتاب
خم شو و مشک را به دندان گیر

**

تشنه لب مشک آب را  به لبِ
 کودک بی زبان بگیر عباس
تیر وقتی به چشم هایت خورد
مدد از زانوان بگیر عباس

**

دست وقتی که نیست با صورت
از سرِ زین به خاک می افتی
غرق در تیر، ای کمان ابرو
به زمین چاک چاک می افتی

**

مادری می رسد به بالینت
دست دارد به روی پهلویش
کاش چشمت نبیندش وقتی
جای یک دست مانده بر رویش

حسن لطفی


 ***********************

از لطف و دستگیری تو حرف می زنم
از شیوهٔ‌ امیری تو حرف می زنم

از وصله وصله هاي رداي خلافتت
مولا ز بي نظيري تو حرف می زنم

از سفره های نیمه شبت در خرابه ها
از کهکشان شیری تو حرف می زنم

بر شانهٔ‌ تو جای یتیمان کوفه بود
از اوج سر به زیری تو حرف می زنم

از چاه اشک و آه فراق و حکايتِ
شبهاي گوشه گيري تو حرف مي زنم

از بیست سال خانه نشینی و بی کسی
از غربت غدیری تو حرف می زنم

ديگر نفس به سينهٔ‌ من حبس مي شود
وقتی که از اسیری تو حرف می زنم

داغ تو بیشتر به دلم چنگ می زند
هر چه که از دلیری تو حرف می زنم

از کوچه ها و روضهٔ‌ يار جوان تو
از ماجراي پیری تو حرف می زنم

دستان حيدري تو را صبر بسته بود
آنروز اگر که پهلوي مادر شکسته بود

یوسف رحیمی

  ***********************


با آنکه استقامت تو فرق مي کند
اين روزها حکايت تو فرق مي کند

اينجاست درد، دشمنت آخر غريبه نيست
بعد از رسول، غربت تو فرق مي کند

دستان حيدري تو را صبر بسته است
با ديگران اسارت تو فرق مي کند

دستي که روي فاطمه ات را نشانه رفت
فهميده بود غيرت تو فرق مي کند

سیلی به روی ام ابیها تو را شکست
آقای من! مصيبت تو فرق مي کند

گفتند بعد فاطمه از پا فتاده اي
حق داشتي امانت تو فرق مي کند

سي سال پيش! اين در و ديوار شاهدند
اصلاً شب شهادت تو فرق مي کند

وسف رحیمی

    ***********************


از تو سر و زمادر من سینه ای شکست
تا صبح حشر بر سر و بر سینه میزنم
جدم که نیست در بر تو مادرم که نیست
دارم برای چند نفر سینه میزنم

**

من در مدینه یاد گرفتم که هیچ وقت
زخمی که شد عمیق مداوا نمیشود
گر چند ضربه هم زده بودن باز هم
پیشانی تو بیش از این وا نمیشود

**

گفتند گفته ای که مرا کوچه میبرند
می خواهم از بیان خودت بشنوم بگو
گفتند گفته ای که تماشام میکنند
میخواهم از زبان خودت بشنوم بگو

**

بابا خودت بگو سر بازار میروم
بابا خودت بگو که گرفتار میشوم
بابا خودت بگو به سرم سنگ میزنند
بابا بگو بدون علمدار میشوم

 علی اکبر لطیفیان

 

*********************


دیگر علی ز بستر خود پا نمی شود
زخمِ سرِ شکسته مداوا نمی شود

دربی که تا کنون به کسی "نه" نگفته بود
این چند روز روی کسی وا نمی شود

دیگر طبیب زحمتِ بیخود نکش، برو!
دردِ علی که بهتر از اینها نمی شود

از بس که تب نموده و رنگش پریده است
زردیِ دستمال هویدا نمی شود

رخسار زرد و ریش سفید و حنای سرخ
آخر چنین خضاب که زیبا نمی شود!

زینب به کاسه های پر از شیر دل نبند
این چیزها برای تو بابا نمی شود!

حالِ تو را فقط حسنت درک می کند
دردی حریف ماتم زهرا نمی شود!

سی سالِ پیش جان علی را گرفته اند...
خنجر که مردِ کشتن مولا نمی شود!

قبری در آسمان بکنید ای فرشته ها
ماه شکسته روی زمین جا نمی شود

داود رحیمی

***********************

حالا که نیست مادر من هست دخترت
حتی حسین هم به فدای تو و سرت

از مسجد مدینه که خیری ندیده ای
یادت که هست کوچه و پهلوی یاورت

دل شوره ام شبیه هراس مدینه است
رنگ کبود پر شده در دیده ی ترت

آیا زمان رفتن تو سوی مادر است؟
خیلی به یاد فاطمه ای روز آخرت

من قصد کرده ام که اگر رفتنی شدی
گیسوی خویش پهن کنم در برابرت

چه ضربه ای زدند که ای کاش می زدند
آن ضربه را به جای تو بر فرق دخترت

چه ضربه ای زدند که ابرو شکاف خورد
چه ضربه ای زدند که افتاد پیکرت

خون از بدن کنار زدن عادت من است
آن روز خون سینه و حالا سحر سرت

علی اکبر لطیفیان

***********************

ز روی زرد علی انتظار می ریزد
زچشم مانده به راهش قرار می ریزد

دلش به فاطمه و دیده بر اجل بسته
ز چشم دیده و دل احتضار می ریزد

دوباره ضربه سنگین ،دوباره بستر و زخم
دوباره درد ، به خاک مزار می ریزد

وصیتش به حسن آخر جوانمردیست
هنوز از لب حیدر وقار می ریزد

بجان فاطمه با قاتلم مدارا کن
زصبر توست اگر اقتدار می ریزد

ز خوب خلقی تو دشمنم شکست خورد
اگر چه از سخنش انزجار می ریزد

به اشک های پرستار خویش می گریم
که چشم ابری زینب بهار می ریزد

اگر چه غربت من می شود نصیب حسن
به غربت تو حسینم شرار می ریزد

من از مصیبت سخت تو در عجب ماندم
که روی نعش تو چندین سوار می ریزد

محمود ژولیده

***********************


این چشم ها به راه تو بیدارمانده است
چشم انتظارت ازدم افطارمانده است

برخیز و کوله بارمحبت به دوش گیر
سرهای بی نوازش بسیارمانده است

با توچه کرده ضربه آن تیغ زهردار
مانندفاطمه تنت ازکارمانده است

آنقدر زخم ضربه دشمن عمیق هست
زینب برای بستن آن زار مانده است

آرام ترنفس بکش آرام تربگو
چندین نفس به لحظه دیدارمانده است

ازآن زمان که شاخه یاست شکسته شد
چشمت هنوزبر در و دیوار مانده است

سی سال رفته است ولی جای آن طناب
بر روی دست و گردنت انگارمانده است

می دانی ای شکسته سرآل هاشمی
تاریخ زنده درپی تکرارمانده است

ازبغض دشمنان به تو یک ضربه سهم توست
باقی آن برای علمدارمانده است

محسن عرب خالقی

 ***********************

 

نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام
نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام

می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود
خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

روزگاری مادر و حالا پدر شد رفتنی
غم همیشه با من است و می کند غمخواری ام

میهمان خانه ام را کوفه از دستم گرفت
تا ابد شرمنده ام کرده است مهمانداری ام

من بدم می آید از این کوچه های چشم تنگ
سخت باشد در چنین وضعی امانت داری ام

بعد تو کوفه به من بی احترامی می کند
نیست یک محرم نماید در غریبی یاری ام

بیست سالِ بعد هم باشد سرم را بشکنم
تا بیاید باز بوی تو زخون جاری ام

دختر تو باشم و بی پرده باشد محملم
تو بگو آیا سزاوار چنین آزاری ام

خطبه می خوانم ولی با غیرت لحن شما
آن زمانی که بیایم پابه پای قاری ام

گر ابالفضلت برم باشد خیالم راحت است
کوفه می داند که ناموس چنین سرداری ام

من خودم معجر رسان دختران حیدرم
کور خواهد شد نخواهد دید دشمن، خواری ام
 

جواد حیدری

***********************


تو بی ابتدایی و بی انتها
شبیه پیمبر شبیه خدا

تو بالاترین نقطه ی باوری
معماترین نقطه ی زیر با

مقرب ترین جلوه ی لم یلد
و لم یولد آیه های خدا

تو آن سمت دروازه ی باوری
همانجا که می خوانمش ناکجا

مرا آن طرف ها اگر راه نیست
شما لااقل این طرف ها بیا

تو آن خواهش سبز سجاده ای
همان التماس شب انبیا

تویی مقصد اول و آخرم
مناجات شبهای غار حرا

بیا با پرو بال کروبیان
بزن وصله این گیوه ی پاره را

بزن بیل خود بر سر این زمین
بزن تا که باشم درخت شما

من از آبِ چاهِ شما خورده ام
که حالا شدم تشنه ی کربلا

خدای کرم سایه ی ناشناس
در این کوچه های بدون صدا

چنان مخلصانه کرم میکنی
که حتی نمیماندت رَدِّ پا

تو یعنی همان شاه ِ شهر منا
که داری قدم میزنی با گدا

در این سینه ی شب کجا میروی؟
از این جاده ها ، دور از چشم ما

به سمت مناجات سجاده ات
اگر میروی التماس دعا

تو بارانترینی و ما خشکسال
رسیده ترینی و ما کالِ کال

تو مانند آبی ولی آب تر
تو مثل طلایی ولی ناب تر

اگر تو صعودی فرودیم ما
اگر تو نبودی نبودیم ما

تو نور ِ خودی ، آفتاب ِ خودی
مسلمان دین کتاب خودی

تو اسرار لبهای پیغمبری
قسمهای شبهای پیغمبری

تو سیبی تو میل شب جمعه ای
دعای کمیل شب جمعه ای

مسیحای مَسح ِ یتیمان تویی
محاسن سپید کریمان تویی

تو سیمرغی و کوه قاف خودی
تو ذی الحجه ی در طواف خودی

تو با مردمی مردمی نیستی
تو نان جویی گندمی نیستی

تو نوری و هر صبح خورشیدمی
تو اخلاص آیات توحیدمی

تو دیگر برای من عادت شدی
هزار و دو رکعت عبادت شدی

تو شصت و سه دفعه بهارم شدی
نهالت شدم باغدارم شدی

همیشه در ِ خانه ات باز بود
تنورت همیشه نمک ساز بود

تو بودی که شبها سحر داشتند
یتیمان کوفه پدر داشتند

پُر از نوری و آفتابی علی
سلام بدون جوابی علی

نگاهت شبی خواب راحت نکرد
و یک شب لبت استراحت نکرد

تو رفتی و حالا در این روزها
ورق میزنم خاطرات تورا

همان روزهایی که تنها شدی
شکسته ترین مرد دنیا شدی

همان روزهایی که یک مرد پست
غرور تورا با طنابی شکست

همان جا تو را خونجگر کرده اند
بتول تورا بی پسر کرده اند

همان جا دل ِ مهربانت شکست
همان روز چند استخوانت شکست

تو بالایی و در کف ِ پستها
زدند آفتاب تو را دستها

علی اکبر لطیفیان


***********************


آسمان دل غربتکده ام بارانی ست
ابری ام دیده ی ماتم  زده ام بارانی ست

مثل پروانه دلم دربه در سوختن است
گریه ی شمع همه زیر سر  سوختن است

این چه داغیست که جان همه را سوزانده است
در دل قبر دل فاطمه را سوزانده است

این چه دردیست که تا یاد غمش می افتم
مثل خس در گذر باد غمش می افتم

در هوایش که به من نام معلق بدهید
حقتان است ولیکن به منم حق بدهید

بار سنگین غمش خانه خرابم کرده است
هر طبیبی به مداوام جوابم کرده است

حسن از هیبت نامش جملی را انداخت
باورم نیست که یک ضربه علی را انداخت

باورم نیست که خیبر شکن از پا افتاد
حضرت واژه ی بر خواستن از پا افتاد

کم نمکدان تو را هر که نمک خورد شکست
باز با زخم سرت کعبه ترک خورد  شکست

یا علی هیچ کس از لطف تو ناکام نبود
پدری مثل تو همبازی ایتام نبود

هر شب کوفه منور ز نگاهت می شد
شمع بزم فقرا صورت ماهت می شد

چه بلایی به سرت آمده بابای همه
تیغ که سر زده بر سر زده بابای  همه

نه فقط بین سرت فاصله انداخته است
بین چشمان ترت فاصله انداخته است

زخم های دل ایتام پی مرهم توست
مرد ویرانه نشین منتظر مقدم توست

همه بودند و امام از همه بیکس تر بود
زینب ای وای دوباره سر یک بستر بود

صابر خراسانی

***********************


ديشب كه ميهمان به سرايم قدم گذاشت
از سفره غير نان و نمك هيچ بر نداشت

از خانه ام كه رفت دلم تاب و تب گرفت
مي رفت و همچو اين دل من ماه شب گرفت

گفتم بيا تو اين سحري را بمان مرو
سوزانده است قلب مرا اين اذان مرو

جانسوز تو نگاه بر اين آسمان مكن
خاك عزا بيا و سر خاندان مكن

مي رفت و گفت موعد ديدار آمده
وقت زيارت رخ دلدار آمده

مي رفت و گفت گشته دلش تنگ فاطمه
مي برد با خودش دل پر خون ما همه

خالي ست جاي فاطمه تا ديده تر كند
يا ناله اي كشد همه را خون جگر كند

خالي ست جاي فاطمه يار پدر شود
در كوچه هاي كوفه برايش سپر شود

آتش دگر به شهپر روح الامين نشست
فرق علي شكافت و روي زمين نشست

محراب مسجد است چنين پر شكوفه است
امشب سياه پوش علي شهر كوفه است

اي خاك بر سرم سر بابا شكسته است
انگار باز پهلوي زهرا شكسته است

انگار تازه گشته مرا داغ مادرم
افتاده ياد كوچه دوباره برادرم

انگار تازه روضه ي شهر مدينه شد
روي پدر خضاب از آن خون سينه شد

رضا رسول زاده

***********************
19191919191919

امشب علی می بیند اشک دخترش را
در کوفه می گوید اذان آخرش را

مرغابیان خانه دامن را نگیرید
خالی کنید ای عرشیان دور و برش را

روی لبش انّا الیه راجعون است
بر آسمان ها دوخته چشم ترش را

با رفتن بابا خدا می داند و بس
در خانه بی تابی قلب دخترش را

ای ابن ملجم زودتر از جای برخیز
او قصد دارد که ببیند همسرش را

دلتنگ مانده تا ببیند بار دیگر
رنگ کبود صورت نیلوفرش را

حالا علی را سوی خانه می برندش
جبریل می گیرد کمی زیر پرش را

مسعود اصلانی

***********************

1919191919

صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت
آسمان تیره شد از بسکه دل ماه گرفت

بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت
یک نفس گفت ؛ ولی آینه را آه گرفت

 راه افتاد میسحا که نفس تازه کند
زیر سنگینی گامش نفس راه گرفت

خانه آوار شد و روی قدم هاش افتاد
اشک هی آمد و تا پای قدمگاه گرفت

سمت در رفت ولی در به تقلّا افتاد
و از این حادثه یک فرصت کوتاه گرفت

درب بسته شد و قلاب به پهلوش گرفت
روضه ای شد که دل حضرت درگاه گرفت

باز هم روضه دیوار و در و یک مادر...
باز با دختر خود ذکر "وا اُمّاه " گرفت

لحظه ای بر در این خانه به زانو افتاد
اشکِ بر فاطمه را توشه  این راه گرفت

وقت رفتن شده بود و سحرش آمده بود
پا شد و جلوه ی یا فالق الاصباح گرفت

 رفت معشوق خودش را بکشد در آغوش
رفت و وقتی که تنش حالت دلخواه گرفت

 بوسه ای زد به سرش تیغ و تنش آتش شد
آتشی که به دل سنگ و پر کاه گرفت

 مثل زهرا به زمین خورد و به سجده افتاد
آنچنان که دل محراب  و دل ماه گرفت

آه یک دست بر آن فرق شکسته که گذاشت
خم شد و  دست به پهلوش به ناگاه گرفت

 پا شد و رو به مدینه شد و با فاطمه گفت
عاقبت حاجت خود را اسدالله گرفت

شعری از رحمان نوازنی و اسحاقی


************************

 

ای که از صورت خونین تو غم ریخته است
با تماشای تو یکباره دلم ریخته است

چه به روز سر تو آمده آخر بابا
سرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است

دخترت کاش بمیرد که نبیند هرگز
خون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است

مادرم آمده بالای سرت با زحمت
اشک بر زخم تو با قامت خم ریخته است

کربلا زنده شده در نظرم می بینم
ترس دشمن که پس از صاحب علم ریخته است

تا که تاراج کند خیمه ی مارا یکسر
قبل آتش زدنِ آن به حرم ریخته است

فرق خونین تو را کاش نمی دیدم من
یادِ آن خون که از دست قلم ریخته است

حسن لطفی

************************

19191919191991

دردی تمام بال و پرم را گرفته است
آهم فضای هر سحرم را گرفته است

از من برفتن است و دلم تنگ فاطمه
گرچه کلون در کمرم را گرفته است


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام علی (علیه السلام)
[ 25 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]